لوبو میرسکی و همکاران از یک مداخله مهربانی کردن به دیگران هم برای افزایش شادی یاد کرده‌اند. شفقت و مهربانی، از دیگر عوامل مؤثر در شادکامی است. روانشناسان مثبت‌گرا، مهربانی را بیشتر یکی از توانمندی‌های منشی در نظر می‌گیرند. لوبومیرسکی و همکاران در مطالعه‌ای شش هفته‌ای، شرکت کنندگان را در دو گروه جای دادند. در یک گروه از شرکت کنندگان درخواست شد تا در طی یک روز، پنج عمل مهربانانه انجام دهند و به گروه دیگر گفته شد که پنج عمل مهربانانه را که مشابه با پنج عمل گروه اول بود، در طی روزهای هفته (و نه فقط در طی یک روز) انجام دهند. این مطالعه همچنین دارای یک گروه گواه هم بود. یافته جالب توجه این پژوهش، آن بود که تنها دانشجویانی که اعمال مهربانانه را در طی یک روز انجام داده بودند، شادمان تر از دیگران بودند. محققان در بحث در باره دلایل احتمالی این موضوع، معتقدند که انجام دادن همه فعالیت های مهربانانه در یک روز، از خوگیری پیشگیری می‌کند. همچنین به نظر می‌رسد روزی که اعمال مهربانانه در آن انجام می‌گیرند، طولانی تر به نظر می رسند و میزان تمرکز بر مداخله، بیشتر می‌شود. این تمرکز بیشتر به یک معنا به منزله افزایش ظرفیت شناختی افراد است؛ یعنی نوعی گستردگی و توسعه بخشی به قوه تفکر (شناختی) افراد که در نظریه ساخت و گسترش هیجان‌های مثبت از آن سخن رفته است.
 
در زمینه بخشش و توجه به ابعاد سلامت روانی و خشنودی از زندگی این سازه روانشناختی، حجم وسیعی از مطالعات، انجام گرفته است. همچنین وی نیز همانند سلیگمن از مداخله «نعمت شماری» و «سپاس‌گزاری» نیز استفاده نموده است. بوئم و لوبومیرسکی، یعنی نعمت شماری، تشکر و مهربانی، از دو فعالیت دیگر هم به که در مطالعات مختلف به کار گرفته شده‌اند ، یاد کرده‌اند. یکی از این فعالیت‌ها «تصور کردن خود در بهترین شکل ممکن» است. شلدون و لوبومیرسکی، این فعالیت را برای اولین بار به کار برده‌اند. این مداخله، چهار هفته ای است و در آن، فرد باید خود را در بهترین شکل ممکن تصور کند؛ یعنی خیال کند که به همه آرزوهایش رسیده است. کینگ (۲۰۰۱م) نشان داده که نگارش در باره بهترین حالت ممکن در آینده، فرایندی است که احتمالا خوش بینی را افزایش می‌دهد و به ادغام اولویت های فردی با اهداف زندگی که با افزایش بهزیستی روانی ارتباط دارد .، کمک می‌کند. شلدون و لوبومیرسکی اثر این مداخله را در مطالعه ای بررسی کردند. در این تحقیق، آزمودنی‌ها سه گروه بودند. در گروهی، این مداخله به کار رفت و در گروهی دیگر، نعمت شماری (سپاس‌گزاری) استفاده شد، در حالی که در گروه گواه، افراد صرفأ وقایع روزانه را یادآوری می‌کردند. نتایج نشان داد که شرکت کنندگان هر دو گروه تجربی، بلافاصله پس از کاربرد مداخله ها، از افزایش احساسات مثبت گزارش دادند، اما این افزایش، فقط در آن عده ای که خود را در بهترین حالت در آینده تصور می‌کردند، معنادار بود.
 
بوئم و لوبومیرسکی همچنین مداخله دیگری را ذکر کرده‌اند که نام آن چنین است: «پردازش کردن تجربه های زندگی شاد». کامپتون از مطالعات پنبیکر در باره اهمیت نوشتن در کمک به مقابله با هیجان‌های ناشی از ضربه های روانی یاد کرده است. در روش پنبیکر، به افراد حرفی در باره تغییر افکارشان زده نمی‌شود؛ بلکه صرفا از آن‌ها درخواست می‌شود تا بنویسند. بورتون و کینگ در کاربرد این فن، نگارش تجارب مثبت را در یک گروه با نگارش در باره امور خنثا (مثلا نوشتن در باره برنامه روزانه، شرح تخت خواب رفتن و وقت خواب با نوشتن در باره کفش ها) مقایسه کردند. در این تحقیق - که دارای طرح کنترل دارونما و تصادفی بود -، اثر مداخله نوشتن بر روی خلق و سلامت جسمی بررسی شد. از شرکت کنندگان گروه آزمایشی درخواست شد تا در طی سه روز متوالی در فاصله های بیست دقیقه به بیست دقیقه تجارب شدیدأ مثبت خود را بنویسند همان گونه که ذکر شد، گروه دیگر صرفا در باره موضوعات خنثی مثل برنامه روزانه، اتاق خواب و وقت خواب و کفش هایشان می نوشتند. نگارش در باره تجارب مثبت، باعث شده بود تا یک افزایش کوتاه مدت در خلق افراد روی دهد. همچنین افراد گروه آزمایشی تا سه ماه آتی به مراکز و درمانگاه های پزشکی مراجعه ای نداشتند.
 
در این مداخله، افراد بر راهی که تجربه های مثبت زندگی را مورد توجه قرار می‌دهند، معطوف می‌شوند. یافته های به دست آمده از کاربرد این مداخله، بیانگر آن بودند که افرادی که در باره شادترین واقعه در زندگی شان فکر کرده بودند، در مقایسه با کسانی که بدون تلاش برای یافتن معنایی در تجربه خود، فقط در باره آن صحبت می‌کردند یا مطلبی می نوشتند، رضایت از زندگی بالاتری داشتند. به عبارت دیگر، تفکر در باره شرایط شادی بخش زندگی با معناتر و پراهمیت تر است تا انجام دادن رفتاری بدون تفکر یا با تفکر اندک. این نظریه، نیز نظریه ای چند مؤلفه ای است که به نظر می‌رسد بر اساس برخی واقعیت‌ها با ترکیبی از چند نظریه، شکل گرفته است و با دیدگاه های اسلامی نیز تفاوت ها و شباهت هایی دارد آنچه در باره نظریه لوبومیرسکی می‌توان گفت این است که: مراد وی از عوامل وضعی، امور ثابت ژنتیکی هستند که در این صورت، این جزء از نظریه وی با نظریة استعداد ژنتیکی، هماهنگ است، با این تفاوت که این نظریه، سیطره تمام عیار این عنصر را نپذیرفته و برای نقش آن در شادکامی بر اساس پژوهش های خود، سهمی معین کرده است که از این جهت، یک امتیاز به شمار می‌رود. البته این عامل در الگوی به دست آمده در مطالعات اسلامی وجود ندارد و دلیل آن، این است که این الگو بیشتر بر آن بخش از عوامل که در اختیار فرد بوده و در آن‌ها نقشی می‌تواند داشته باشد، متمرکز است.
ادامه دارد..
 
منبع: الگوی اسلامی شادکامی، دکتر عباس پسندیده، صص586-584، مؤسسه علمی فرهنگی دار‌الحدیث، قم، چاپ دوم، 1394